يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد. اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشق اون بود. هميشه ميگفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم. يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت : مراقب چشماي من باش
اگر مي خواهي صد سال زندگي كني من مي خوام يه روز كمتر از صد سال زندگي كنم. چون من هرگز نمي تونم بدون تو زنده باشم
از بچگي بهم ياد دادند كه هر ساعت 60 دقيقه است و هر دقيقه 60 ثانيه.... ولي كسي نگفت كه هر ثانيه بدون تو 100 ساله
اگر من شاعرم شعرم تو هستي / اگر من عاشقم عشقم تو هستي / اگر من يك كتاب كهنه هستم / بدان زيباترين برگش تو هستي
مشكلات را با مداد بنويس و پاك كن را در اختيار خدا بگذار
زندگي دو چيز را به من آموخت : آرزوي مرگ و مرگ آرزو !
هوس بازان كسي را كه زيبا ميبينند دوست دارند اما عاشقان كسي را كه دوست دارند زيبا مي بينند
كاش قطره اي اشك بودم كه در چشمانت متولد ميشدم و بر گونه هايت زندگي ميكردم و بر لبانت مي مردم تا بداني چقدر عاشق تو هستم
كاش بدوني نبودنت ، يا تا ابد نديدنت ، بهونه اي نيست براي از ياد بردنت
توي زندگي بعضي چيزها بزرگ ، بعضي چيزها كوچك ، بعضي چيزها ساده و بعضي چيزها مهم هستند. بزرگ مثل عشق ، كوچك مثل غم ، ساده مثل من ، مهم مثل تو.......